پاییز می رسد که مرا مبتلا کند...!

ساخت وبلاگ
نمی دونم چرا ولی از همون عنفوان کودکی این مدلی بودم که بازدهم با میزان شلوغی سرم نسبت کاملا مستقیم داشت! هر وقت کلی کار برای انجام دادن داشتم،به همشون میرسیدم و آخرش وقتم اضافه می آوردم و تفریح می کردم و لذت هم می بردم ،هر وقت هم که بیکار بودم اون اندک کارهایی که برای انجام دادن داشتم ناتموم می موند!و این روند همچنان ادامه داره...الان تو فرجه امتحاناتم و تعطیل!طبیعتا باید عالی درس بخونم ولی هر شب دارم برنامه روز بعد رو توی تقویمم می نویسم و روز بعد نصفشو خط می زنم!|: خدا آخر و عاقبتمو به خیر کنه! پاییز می رسد که مرا مبتلا کند...!...
ما را در سایت پاییز می رسد که مرا مبتلا کند...! دنبال می کنید

برچسب : موجیم که آسودگی ما عدم ماست از کیست,موجیم که آسودگی ما عدم ماست کلیم کاشانی,موجیم که آسودگی ما عدم ماست, نویسنده : 7bidmeshk7a بازدید : 64 تاريخ : يکشنبه 19 دی 1395 ساعت: 22:06

پدرم از اون دسته مردهای خیلی منظم و مرتبه که همه کارهاشو خودش انجام میده...به جز اتو کردن البته! تا چند وقت پیش ریزه کاری های خیاطی هم انجام نمی داد و مامانم این کارارو میکرد ولی چند وقته که اگه دکمه ای چیزی بیفته از لباسش خودش میدوزه و لباسشو درست می کنه...و انقدر با نمک این کارو انجام میده که من همیشه می ایستم یه گوشه و نگاهش می کنم و ذوق می کنم و می خندم!D: اول  جعبه ای که توش قرقره و سوزن هست برمیداره میذاره جلوش،بعد عینک پیرچشمیش رو میزنه و خیییلی با وسواس دنبال رنگ مناسب می گرده...بعدش هم شروع می کنه به دوختن و در تمام مدت باچنان قیافه ی جدی و دقیقی این کارو انجام میده که من ناخودآگاه خندم میگیره...همیشه وسط کارش از صدای خنده ی من سرشو بلند میکنه و با هم میخندیم... خیاطی کردنش رو دوست دارم....خدا همه ی پدر و مادر ها رو سلامت نگه داره و اون هایی که نیستن رحمت کنه انشالله.... پاییز می رسد که مرا مبتلا کند...!...
ما را در سایت پاییز می رسد که مرا مبتلا کند...! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bidmeshk7a بازدید : 53 تاريخ : يکشنبه 19 دی 1395 ساعت: 22:06

این روزهایی که خونه هستم با مامانم میرم خرید،لذت می برم از خرید خیار و گوجه و تره فرنگی و نارنج...از همین زندگی کردن معمولی و درگیر حال بودن و در این بین به حالات فروشنده ها هم دقت می کنم....چند وقتی هست که به نظرم میاد میوه فروش ها و سبزی فروش ها آدمای خوش اخلاق و خنده رو و شادی به نظر میان...درست مثل فروشنده هایی که تو بازار گل می بینم...محیط واقعا روی آدما تاثیر میذاره و این گاهی منو به فکر فرو می بره که شاید تو اون جهان موازی که چند وقت پیش تو یکی از پستام ازش نوشته بودم، یه میوه فروشی نقلی دارم!D: البته فعلا که از سر و کار داشتن با میوه ها به خوردنشون! و پرورش درختچه کامکوات تو بالکن بسنده کردم! پاییز می رسد که مرا مبتلا کند...!...
ما را در سایت پاییز می رسد که مرا مبتلا کند...! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bidmeshk7a بازدید : 74 تاريخ : يکشنبه 19 دی 1395 ساعت: 22:06

سخت نازک گشت جانم از لطافت های عشق

دل نخواهم،جان نخواهم،آن من کو آن من



پاییز می رسد که مرا مبتلا کند...!...
ما را در سایت پاییز می رسد که مرا مبتلا کند...! دنبال می کنید

برچسب : مهر از تو توان برید هیهات, نویسنده : 7bidmeshk7a بازدید : 55 تاريخ : يکشنبه 19 دی 1395 ساعت: 22:06

اگر به فرض بخواهند مرا شکنجه روانی بدهند یکی از بهترین راه ها این است که مرا بگذارند در اتاقی و بیرون اتاق طوری که صدا را بشنوم تلویزیون را روشن کنند و مدام اخبار ساعت 18:30 را برایم پخش کنند!!!

لحن بی حالت و بی احساس اخبار گو ها را دوست ندارم،آن هم وقتی اخباری را اعلام می کنند که یک سره غم و اندوه است...


پی نوشت:و البته که خدا همه پدرها را نگه دارد^_^

پاییز می رسد که مرا مبتلا کند...!...
ما را در سایت پاییز می رسد که مرا مبتلا کند...! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bidmeshk7a بازدید : 75 تاريخ : شنبه 11 دی 1395 ساعت: 6:13

یکی از ناخوشایندترین کارها وقتی مهمان دعوت می کنیم،این است که مهمان بنده خدا را بنشانیم و جلویش یک استکان چای و یک بشقاب میوه بگذاریم و خودمان آن گوشی وامانده را بگیریم دستمان و برای این و آن پی ام بفرستیم و پیام هایشان را جواب بدهیم و در جواب حرف های مهمان هی بگوییم:آها!ئه چه جالب!،ببخشید تو تعریف کن تا من اینو جواب بدم! و مدام لبخندهای ملیح به صفحه موبایلمان بزنیم!بعد یک لحظه گوشی را قفل کنیم و تا طرف مقابل میخواست نفس راحت بکشد که بالاخره تمام شد این پیغام و پسغام دادن ها!،دوباره صدای جینگ جینگ گوشی مان در بیاید! این چیزی که نوشتم،برای خودم پیش آمده، بعد از مدت ها رفته ام که دوستی را ببینم مثلا، بعد انقدر سرش در موبایلش بوده که عملا از حرف های من هیچ کدام را نشنیده،آخرش هم خودم در حالی که در سکوت لبخند میزدم میوه پوست کنده ام و داده ام دست طرف! قدر مجال کوتاهمان برای کنار هم بودن را،برای ارتباط چهره به چهره و واقعی را،در دنیایی که هر روز وسایل ارتباطی اش بیشتر می شود و عمق رابطه هایش کمتر، بدانیم! پاییز می رسد که مرا مبتلا کند...!...
ما را در سایت پاییز می رسد که مرا مبتلا کند...! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bidmeshk7a بازدید : 122 تاريخ : شنبه 11 دی 1395 ساعت: 6:12

یک زمانی هم بود که در وبلاگ مرحومم که بلاگفا به بادش داد،پستی بلند بالا در مذمت فیلم های کره ای نوشته بودم،که واااای فلان هستند و بهمان و داستانشان تکراری است و لوس و من عمرا فیلم کره ای ببینم و فقط یانگوم خوب بوده و بس!در ادامه هم یک جمله تاریخی با این مضمون نوشته بودم که حتی فیلم هندی با آن همه ادا و اطوار را ترجیح می دهم به فیلم کره ای! و خب...آن پست برای سال 93 بود...گذشت و گذشت تا الان که سال 95 است و از تاریخ آن پست_که خدایش بیامرزد_کمتر از دو سال گذشته و من چنان شیفته ی یک سریال کره ای شده ام که 3 قسمت 3 قسمت دانلودش می کنم!و چنان درگیر شخصیت اول سریال که نقش یک سرآشپز را بازی می کند شده ام که _تا با یکی از صمیمی ترین دوستانم که طرفدار شدید فیلم کره ای است و خودش هم این فیلم را به من معرفی کرد صحبت نکرده بودم_با آن همه پاستا که سرآشپز بنده خدا هر قسمت درست می کند نفهمیده بودم که رستوران ایتالیایی دارد مثلا!نه کره ای!D: و خب...همین دیگر!باید اینجا اعتراف می کردم،وگرنه یحتمل مشغول الذمه فیلم سازان کره ای و دوستم می شدم و سر پل صراط باید جواب پس می دادم!(: حالا دیگر می توانم با قلب پاییز می رسد که مرا مبتلا کند...!...
ما را در سایت پاییز می رسد که مرا مبتلا کند...! دنبال می کنید

برچسب : شاید برای شما اتفاق بیفتد,شاید برای شما هم اتفاق بیفتد دانلود,شاید برای شما اتفاق بیفتد دانلود, نویسنده : 7bidmeshk7a بازدید : 77 تاريخ : شنبه 11 دی 1395 ساعت: 6:12

از ایرانسل جان برایم با لحن خودمانی پیامک آمده که آهنگ پیشوازت قدیمی شده برای اینه که کسی بهت زنگ نمی زنه! حالا اینکه من هیچ وقت فلسفه آهنگ پیشواز را درک نکرده ام و هربار که با استرس زنگ زده ام به گوشی یک نفر که یک آهنگ پیشوار خیلی گوگولی مگولی و ملااااایم داشته بدتر حرص خورده ام به کنار! دلم میخواست اس ام اس بدهم به ایرانسل و برایش بنویسم می خواهم هزار سال زنگ نزند به من کسی که به خاطر آهنگ پیشوازم میخواهد شماره ام را بگیرد!D: پاییز می رسد که مرا مبتلا کند...!...
ما را در سایت پاییز می رسد که مرا مبتلا کند...! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bidmeshk7a بازدید : 83 تاريخ : شنبه 11 دی 1395 ساعت: 6:12

آیا اینکه استاد عزیز از ما بخواهد تا 50 صفحه جزوه برای امتحان بخوانیم تا 7 سوال تستی آن هم با بارم 1 نمره برای پایان ترم از تویش بدهد کار درستیست؟! غرغر کردن های گاه و بیگاهم در این جا به جای خودش(: اما دلم نمی آید امروز که روز دانشجو است ننویسم که چقدر این روزهای دانشجویی را دوست دارم...و چقدر از فکر کردن به تمام شدنشان دلم تنگ می شود...حتی اگر بارم هر سوال تستی یک نمره باشد...حتی اگر انتخاب واحد مثل جنگ باشد...حتی اگر مسئول آموزشمان هر بار طوری با ما برخورد کند که انگار نه تنها ارث پدرش را،بلکه ارث تمام خاندانش را بالا کشیده ایم! تا کلاس های دانشگاه و محوطه پر درخت و پویایی محیطش را که خاصیت محیط های آموزشیست(حتی اگر دانشجوهایش مثل دانشجوهای نسل ما انگیزه سابق را نداشته باشد)می بینم ذوق می کنم و گاهی واقعا دلم میخواهد تا آخر عمرم دانشجو بمانم!(: پاییز می رسد که مرا مبتلا کند...!...
ما را در سایت پاییز می رسد که مرا مبتلا کند...! دنبال می کنید

برچسب : همایش روز دانشجو,تبریک روز دانشجو به همسر,تبریک روز دانشجو به همسرم, نویسنده : 7bidmeshk7a بازدید : 76 تاريخ : شنبه 11 دی 1395 ساعت: 6:12

دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست

تا ندانند حریفان که تو منظور منی...



+عنوان از حافظ و بیت از سعدی

پاییز می رسد که مرا مبتلا کند...!...
ما را در سایت پاییز می رسد که مرا مبتلا کند...! دنبال می کنید

برچسب : مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم,مجال من همين باشد كه پنهان عشق او ورزم,مجال من همين باشد که پنهان عشق او ورزم, نویسنده : 7bidmeshk7a بازدید : 72 تاريخ : شنبه 11 دی 1395 ساعت: 6:12

این مدل وبلاگ نویسی کردن،انقدر نیم بند و دیر به دیر واقعا به درد عمه ام می خورد!

اما خب سرم شلوغ است!جدی جدی شلوغ!

اما نوشتن همین پست سه خطی را به فال نیک می گیرم و امیدوارم به زودی پست جدید در این مکان نصب شود!

پاییز می رسد که مرا مبتلا کند...!...
ما را در سایت پاییز می رسد که مرا مبتلا کند...! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bidmeshk7a بازدید : 61 تاريخ : شنبه 11 دی 1395 ساعت: 6:12

بازار گل محلاتی تهران رو خیلی دوست دارم،یکی از تفرج گاه های خانواده ما برای جمعه هاییه که هوا خوبه،جمعه های تابستون حدود ساعت 6 صبح می ریم اونجا و جمعه های مثل امروز،زمستونی حدود ساعت 9...از خلوتی تقریبا نایاب خیابونای تهران استفاده می کنیم و همیشه راه رفتو من می شینم پشت فرمون و برگشت رو پدرم...پامو فشار میدم روی پدال گاز و از اینکه ماشینای کمی تو خیابونن و از اینکه وقتی ترافیک نیست راه های نسبتا دور هم نزدیک به نظر میان،واقعا محظوظ میشم... بعدش هم که می رسیم اونجا،پر از احساس لذت میشم وقتی اون همه گل و گیاه مخصوص هر فصل رو می بینم...اواخر زمستون و اوایل بهار پامچال و بنفشه و سمبل و کلی نهال سرحال،نزدیکای تابستون نشا گوجه فرنگی و بادمجان و سیفی جات،اوایل پاییز نهال گل یخ و یاس امین الدوله و درخت افرا و اوایل زمستون دسته دسته گل نرگس و نهال نارنگی و نارنج و کام کوات....انواع گل های شاخه ای و بنسای و این ها هم که همیشه هست... درک تغییر فصل ها با دیدن تفاوت و تنوع گل و گیاه های مختص هر فصل برام خوشاینده...اونم منی که گیاهان رو دیوانه وار دوست دارم... ارمغان بازار گل رفتن امروز هم یه درخت پاییز می رسد که مرا مبتلا کند...!...
ما را در سایت پاییز می رسد که مرا مبتلا کند...! دنبال می کنید

برچسب : بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحان ها, نویسنده : 7bidmeshk7a بازدید : 87 تاريخ : شنبه 11 دی 1395 ساعت: 6:12

من از اون دسته آدم هایی هستم که هرگز برنده هیچ قرعه کشی ای نشدم!ولی تا شش سال پیش سابقه نسبتا قابل قبولی در بردن جایزه داشتم!البته که این جایزه ها چیزی جز مسواک مسافرتی و شانه و جوراب و مداد شمعی و مداد رنگی و اینجور چیزها نبودن!D: آخرین چیزی که برده بودم یک جفت جوراب صورتی رنگ بود که برای یه مسابقه کتابخوانی تو دبیرستانمون بهم داده بودن!(آخه جوراب برای کتابخوانی؟!D:) بعد از اون دیگه یادم نمیاد تا دوران دانشگاه تو مسابقه ای شرکت کرده باشم،سال اول دانشگاه که بودم تو وبلاگ نیکولا یه پست درباره جشنواره کتابخوانی عطار خوندم و با کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم شرکت کردم...به مراسم اختتامیه دعوت شدم اما چیزی برنده نشده بودم....گذشت و سال بعد این جشنواره سالیانه یادم رفت و شرکت نکردم...تا امسال که آخرین روز مهلت شرکت در مسابقه یادش افتادم،تازه هم اومده بودیم این خونه و نت هم نداشتم و با نت سیمکارت با کتاب روی ماه خداوند را ببوس شرکت کردم،تاریخ مراسم اختتامیه اعلام شد ولی فرصت نکردم شرکت کنم،روز بعد رفتم و اسامی برنده ها رو دیدم،اسم 5 نفر به عنوان نفرات اول بود با ذکر جایزه و بعدش یه تعداد اس پاییز می رسد که مرا مبتلا کند...!...
ما را در سایت پاییز می رسد که مرا مبتلا کند...! دنبال می کنید

برچسب : جایزه نوبل,جایزه اسکار,جایزه صلح نوبل, نویسنده : 7bidmeshk7a بازدید : 76 تاريخ : شنبه 11 دی 1395 ساعت: 6:12